یک کلمه توی ذهنم مدام می گردد امشب....ندا...ندایی که چند صباحی با هم همکار بودیم و در پیچیده ترین گذر زمان هم مسیر شدیم....از مزار پدرم تا مزار پدرش ...که زیر لب مدام زمزمه میکرد:
چه بی تابانه میخواهمت /ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری / چه بی تابانه تو را طلب میکنم