دوز تحملم پایین اومده. بدون اضافه حقوق،شیفت پشت شیفت و حجم کاری که روز به روز توی شرکت بالا میره. واحد با هشت نفر آدم در شرف انفجاره . همهمه انقدر زیاده که خارج از محیط کار وقتی یکنفر ...یکنفس... با کسی حرف میزنه، دلم میخواد برگردم و جملات قصاری نثارش کنم.
کلا اعصاب ندارم این روزها.
گاهی خیره میشم به دلقک پلاستیکی دو بند انگشتی که قبلا با گردن کرکره ایی خم شده از توی جعبه به من لبخند میزد.گردن دلقک از مو هم نازکتر بود که به لطف همکاران از بدن جدا شد . چیزی که توجه من رو جلب میکنه نه دماغ آبیشه ،نه کلاه مسخره نارنجیشه . لبخند قرمز با هاله سفید دورشه که با گردن شکسته همچنان برقراره. سرنوشت دلقک از تخم مرغ شانسی به روی میز کار من ختم شده.
دلم به ماهنامه "داستان همشهری" که روی میزم بازه و هر از گاهی نیم نگاهی بهش میندازم و وبلاگهایی که به صورت روزانه (که البته روز به روز تعدادشون هم کم میشه) خوشه و نسکافه ساعت 10 که به بهانه اون چند دقیقه ایی از پشت میز بلند میشم. البته من بهونه های زیادی واسه خودم دارم.
عین زندانی های توی فیلم هر روز که میگذره رقمهای تقویم روی میز یک خط میخوره .می شمرم میبینم تا رسیدن روز حقوق 8 روز دیگه مونده . این میون عددی هست که علاوه بر اینکه تقویم رو از قیافه میندازه،کل برنامه های آدم رو مختل می کنه ،جای ثابتی هم نداره واسه خودش. کلا عدد 31 توی تقویم تابستون عدد ویلان مظلوم نمای دردسر سازیه.
سلام شازده خانم . کاملا درک میکنم . همین یک روز اضافه در تقویم کلی کار و دردسر و خستگی به همراه داره . به خصوص اینکه تو فصل گرما هم هست و باید حسابی عرق ریخت و خیس شد . پیشنهاد می کنم برای رها شدن از این روزمرگیها آخر هفته به یه جاری آروم و بی دغدغه برین . من به این نتیجه رسیدم که فقط چند ساعت آرامش میتونه انرژی از دست رفته رو جبران کنه . به همین سادگی .
همیشه و در همه حال پاینده و موفق باشید .
چشم اما لطفا یه جای اروم توی تهران نشون بنده بدید!!!
سلام
خواندن روزمرگیت یک آرزوی کوچک و دوستانه گوشه ی ثانیه هایم نشاند .. آرزویی که آبستن زیباتر شدن روزهایت است یا شاید زیباتر دیده شدنشان ..
لطفا
بیشتر این صفحه را سیاه کن.
آرزوی قشنگ شما اول صبح جان تازه ایی به من داد.ممنون
چند روز پیش برای ماموریتی اداری تهران بودم . به یاد روزهای دانشجویی و ایام تین ایجری سری به پارک جمشیدیه زدم ( ساعت 8 شب ) اتفاقن خلوت خلوت و بقول معروف جان میداد برای دمی تفکر و پیاده روی و کالری سوزاندن! پس توی این شهر بی دفاع هنوز هم کورسویی برای ارمیدن و آسودن به دور از هیاهو یافت می شود البته خب بستگی به این دارد که کجای این شهر خراب شده باشی... زیاد سخت نگیر زندگی ایرانی یعنی همین فشار ها و استرس های روزانه !!...
"چائی ترش" رو از دست ندید. برای رسیدن به آرامش، چاره ساز است.
چشم.واسه افت فشارش چه کنم؟
خستگی و کار که تمومی نداره ولی من راجع به روزای ۳۱ م یه حس مسخره و بیربط دارم. عذاب وجدان!
سلام.مطالب وبلاگ را خواندم..زیبا بود.امان از کار و روز اخر ماهش.درک میکنم.منتظر نظرات شما راجع به وبلاگم هستم.خوشحال میشم سری بزنید.
سلام اگر وجه تسمیه شازده خانم رو بگی من هم داستان تیمسار جهانبانی و شاگرد قهوه چی سیستانی رو که بهش شازده میگفتن برات تعریف می کنم
اگر نظر من رو بخوای می گم با این وضعی که داری بهتره استعفا بدی!!
هوم
عدد ۳۱ برای بچه ها اونم توی تابستون تقدس داره . یک روز هم یک روزه . اما برای منه پا به سن گذاشته یعنی یک ماه طولانی و گرم . یک فصل کش اومده و دراز و آتیش.
خدا کنه این دفعه ارسال بشه . خیلی برات کامنت گذاشتم اما نمیاد .
چون خودم برای فرار از این دغدغه ها راه حلی بجز پیاده روی شبونه پیدا نکردم راه حل دیگه ای هم پیشنهاد نمیکنم ! واسه من که خیلی جواب میده !
به دلیل امنیت بالای اجتماعی از تردد در ساعات پایانی شب در خیابان معذور هستیم.با سپاس
سلام دوست من
خیلی دنبال وبلاگ جدیدت گشتم
داشتم ناامید می شدم
ممنونم
ممنون از لطف شما
سلام
امیدوارم این روزهای سخت ...پر از جنگ اعصاب هر چه زود تر به روز های پر ازشاد ی برات تبدیل شه...
تازه می خواستم ازت بپرسم عضو facebook هستی یا نه.با این اوضاع نمی دونم!
هستم عزیزم.خواستی آدرس یا اسمتو بذار برام.
من ناچارم ظرفیتمو ببرم بالا
گنجایشای قبلی دیگه جواب نمی ده
ولی می دونم چطوری؟!!!!