یک کلمه توی ذهنم مدام می گردد امشب....ندا...ندایی که چند صباحی با هم همکار بودیم و در پیچیده ترین گذر زمان هم مسیر شدیم....از مزار پدرم تا مزار پدرش ...که زیر لب مدام زمزمه میکرد:
چه بی تابانه میخواهمت /ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری / چه بی تابانه تو را طلب میکنم
.
بنویس
ولی من تو مسیرهای پیچیده همیشه تنها بودم
خیلی وقتا هم کم آوردم مثل الان
خواندمت.
این چند خط شعر از شاملو همه شرح زندگی من است...
چه بی تابانه می خواهمت/....
شازده خانم...